پیرمرد و دریا

مدتها بود که در خودم یه خلاء بزرگ و احساس میکردم وبیشتر وقت خودم و با فیس بوک میگذرندم.با این که یه 270 الی 280 نفری جزو دوستان بودند و مرتب با هم در تماس بودیم ولی احساس تنهائی زیادی در خودم احساس میکردم.به سیم آخر زده و فیس بوک رو دی اکتیو کرده و یه قطعه عکس برداشتم و رفتم عضو کتابخونه مرکزی ولایتمون شدم!
متصدی کتابخونه گفت که واسه شروع میتونی سه کتاب همزمان برداری.اولین چیزی به مخیله ی دچار خلاء شده ی من خطور کرد نوشته های ارنست همینگوی بود.کتاب پیرمرد و دریا رو واسه شروع انتخاب کردم که برنده ی جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ بود و حکایت یه پیرمرد تنها در پهنه ی دریا نیلگون در نبرد با نیزه ماهی غول پیکر رو حکایت میکرد.کتاب خیلی خوبی بود،توی داستان غرق شده و خودم و به مثال پیرمرد داستان تصور کردم.اولین کتاب خونی من بعد از مدتها با یک تنهائی و یک دریای ژرف شروع شد!

"پیرمرد نگاهی بر پهنه دریا افکند و دریافت که چه قدر تنها مانده است.اما نمی توانست منشورهای نور را در آب عمیق و تاریک دریا و طناب ماهی گیری و حرکت نوسانی آب را در برابر خود ببیند.حالا ابرها  از رسیدن باد بسامان خبر می دادند و پیرمرد وقتی به جلوی خود نگاه کرد دسته ای از اردک های وحشی را دید که آسمان بالای دریا را پوشانده بودند ،بعد از هم جدا شدند ،دوباره به هم پیوستند و پیرمرد پی برد که هیچ انسانی در دریا تنها نمی ماند"


باغ الفبا


یادش بخیر،سال 66 بود و من 5 ساله بودم.شهرام شب پره تازه یه آلبومی داده بود بیرون به اسم باغ الفبا که ما هم یه نوار زوار در رفته و درپیت و بی کیفیتی ازش داشتیم و کلی جلو درب و همسایه پز میدادیم که آپتودیتیم و کلی با این حرفا واس خودمون حال میکردیم!!!
داداشم مرحوم فرهاد با کارای شهرام شب پره خیلی حال میکرد و طرفدار پروپا قرصش بود.این آلبوم باغ الفبا که اومد بیرون منم یه جورائی طرفدار شهرام شب پره شدم نه به خاطر صداش بلکه به این خاطر که توی خونه ما صدائی جز شهرام به گوش نمیرسید و دیکتاتوری محض حاکم بود!
چند روز پیش به طور ناخوداگاه توی یکی از جستجوهای روزمره ام توی فضای مجازی چشمم به این ترانه ی نوستالوژیک سال66 خورد.ناخوداگاه اشک توی چشمام نقش بست و کلی یاد گذشته و خونه مون افتادم که هنوز فرهاد زنده بود و نفس میکشید.
یاد باد! آن روزگاران یاد باد!


شروعی دوباره...

یادش بخیر زمانی که نه فیس بوکی  بود و نه جی پلاسی!
یادش یخیر زمانهائی که مرتب تو توئیتر توئیت میکردم و توی وبلاگم چرندیات روزانه ی ذهن مغشوشم و با سرعت برق و باد روانه اینترنت میکردم.امروز پس از مدتها فیلم یاد هندوستان کردو با سرعت زایدالوصفی شروع به نوشتن متنی کوتاه کردم.از امروز دیگه سعی میکنم فیس نوردی و جی پلاس نوردی رو کم کرده و به همون سبک و سیاق گذشته وب نویسی رو از نو شروع کنم.
تا خدا چه خواهد....